چند سالی می شود که مرده ام
و تجربه پوسیدن را دارم آنقدر
که می دانم تمام بازی همین روزهایی بود
که از دستمان گریخت.
سخاوتمندانه رنج بردیم و
فروتنانه زخم خوردیم و
به قه قهه مردیم.
که کابوس اگر شبی را از یادمان می برد
پاره های رویا را به هم می دوختیم و
به تمامی شهر شب فخر می فروختیم.
چند سالی می شود که مرده ام
و تجربه پوسیدن دارم انقدر
که بدانم زندگی را نپوسیدم من!

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر