بی وقفه باور می کنیم

بی وقفه بر تنه درخت امید می کوبم
کوبه های ارزوهای برباد بسیار
که می ریزد چون برگ
از شانه های افراخته که ما
هرگز
هیچ
.یاد نمی گیریم و به یاد نمی گیریم
مثل قاعده ای ویرانی
تنها بر بریدن گوشه های روزنامه خوشنود می شویم و
دود می شویم
سرانجام مثل دیو سپید شاهنامه
.در غاری بزرگ اما تاریک
ما هریک بنای یادبود شکستی هستیم
از هزاران سال پیش و
پا در گل و ازرده
خیره بر عبور کاروان های ازاده
.از سرسرای کاخ و کلوخ
بر سینه بناهایمان نوشته
ما هرگز یاد نمی گیریم و به یاد نمی گیریم
فقط
.بی وقفه باور می کنیم

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر