ایستگاه

به جایی برای آرامش احتیاج داریم
به ایستگاهی برای رسیدن
منظره ای برای دیدن
به شوخی کوچکی حتی که بگوییم
.پیشتر شنیده ایم
به جایی که در آن عشق از دست نرفته باشد و هنوز
.دیروز روی تقویم هایمان جاریست
به گلخانه دیوار های شیشه
که بهار است همیشه در آن و زمستان
.جایی آن سوی دیوار است
خانه ای می خواهیم که برسیم
در شب سرد و کلید را بگردانیم و
بپرد در آغوشمان
گرمای تا فردا دیگر خبری نیست و
عطر چای تازه و
خرده شادمانی های بی اندازه و
.کفش کنی برای آویختن کتانی هایی که فرهاد می گوید
به جایی برای ایستادن
مقصدی برای دیدن
.خنده مهربانی برای شنیدن

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر