مه

تمام راه ها پنهان شده اند
در مه غلیظ داستان بی پایانمان
که تنها همیشه انگار مثل صبح
از نو آغاز می شود و
دری باز می شود و بسته می شود و باز می شود و
بسته می شود و من خسته نمی شوم
با تمام پژواک دهشتناک واقعیت
که می گوید: سفر چه زیبا بود اما
فاصله ها جاودان شده اند.

Comments

Anonymous said…
سلام!
آره واقعا انگار هميشه از اول آغاز مي شود همه چيز.
راستي با اجازه شما لينک وبلاگتان را در دل نامه گذاشتم.
اولا که اگر مخالفتي داريد بگوييد.
ثانيا اين يک تبادل نيست.

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر