نفرین 8

پیداست که پنهان شده ایم اینجا
و خود را تسلی می دهیم :
" با صدای ساییدن شاخه های شکسته و
دسته های غلتان سنگ و
خروشی خاکستری رنگ
خواهد گذشت از کنارمان
و دوباره بهار را می بینیم و
میوه های رسیده را می چینیم و
با هم صبح روزی دیگر
به تماشای ابرها می نشینیم"


اما کور است و جستجو نمی کند
که جارو می کند همه جا را
سیلاب گذشتن روزها

8/6/84

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر