بربالش سرازیرمی شود از هرسو
رودخانه موهایت
.مثل شبی که بر اتاق خیمه زده است
های! تاریکی مطلق
چه ساده با عشق آمیخته ای
در انکار ترس بی پایان انسان
از موعود
اما اما
چه هراسی دارد عشق اما
وقتی که خبرها لای روزنامه می پیچند
مثل قطار سربازان شکست خورده
و نگاهت می کنند و می گویند
کوله پشتی از عشق لبریز بود و
پایمان شکست
.از چه اما نمی دانیم
و می گذری و می گذاریشان در خاک
چه باک
که ساده با عشق امیخته ای
.در انکار -همه- ترسهای بی پایان انسان

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر