خون آشام ها

روشنایی های تکرار شونده در تاریکی راه
مهمانمان کردند
.و هنوز خبری از خون آشام ها نبود
ما گذشتیم
از کنار مردی که مرده بود
آن گوشه و از کنار دریاچه ای که خشک می شد
.آرام آرام
نه نا امید نبودیم
که همیشه کسی هست که تشنه کشتن باشد
همیشه در تاریکی کوچه ها کسی منتظر است
می دانستیم
خانه به خانه خرابه را گشتیم
و سقف ها را کندیم و جستجو کردیم
نسیبمان تنها زوزه سرد باد و
غبار کمرنگ رقص تاریکی
وآفتاب بی خبر امد
آنگاه ما خون آشام هارا دیدیم
.که خاکستر می شدند

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر