خون آشام ها2

.تو نمی آیی ؛ نگران نیستم
برای همین است که اینجا
بی سایبان و بی پناه لم داده ام و
.ادامس می جوم
پیش از این هم نیامده اند
و نخواهند امد
و من
.پاهایم را در آفتاب می گذارم تا خاکستر شوند

Comments

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر