مویه

مثل دویدن در یک قیف
به تنها راه ممکن رسیده ام.
فردا خاموش است و فرار
تا اولین قاعده دست و پا گیر
راه نجات من نخواهد بود.
فردا خاموش است و یک پرنده گرسنه
نشسته است کنار آبگیر و تا هیچوقت
سیر نخواهد شد از دریدن آرزو هایم.
بیا دوباره و این راه را دراز کن.
بیا دوباره و راه چاره را از میان بردار.
چاهی بکن تا در آن پنهان شویم
از دست هر کس که برای نجات من می آید.
شاید بشود که تا آخرین روز زندگی
هنوز امیدوار آمدنت باشم.

Comments

Anonymous said…
سلام
خيلي قشنگ بود و من خيلي دارم به خودم فشار مي آورم که نترکم. و به سبک فضيح (با ضاد)بهت فحش ندهم.
دمت گرم
Anonymous said…
فضيح ايراني البته!

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر