وقت شاعري گذشت
حالا وقت ميخ شدن است و فرو رفتن
در پاي عمري كه عادتش بود
.بگذرد و ما ناتوان باشيم
ناشكري نمي كنم
قشنگ بود
تمام دويدن هاي بيهوده و رسيدن هاي نرسيده
و ان لبخندي كه تحويل ما نشد
با تمام دلخوري ها ي من
.هميشه زيبا بود
حالا به همين ديوار خو كرده ايم
انگار بايد از هميشه بين ما باشد
تنها براي تمسخر بي تدبيري تقدير زادنمان در زمانه اي ديگر
روي ديوار تصويري مي كشيم
از تمام اين روزهايي كه مي شد
.بهتر از اين بگذرند
يادت باشد
حرف من و تو ديگر از لانه و كبوتر نيست
از دشنه و خنجر هم نه
از دو نفر است كه از دو سوي خيابان مي گذرند
!در دو كشور ديگر

Comments

Anonymous said…
و ما هم ميخ شديم و فرو رفتيم دراشعار نوستالژيک شما!
اينجا يکم رنگ می خواد، والا آدم واقعاً فرو می ره تو تاريکی
فضولی کردم، ببخشيد.

Popular posts from this blog

حکایت مرگ مَح نظر